اقتصاد پنبه در گذر زمان
The Economics of Cotton
کشاورزان آمریکایی در دوران پیش از جنگ، یعنی در دوران قبل از جنگ داخلی آمریکا، همچنان مانند دوره استعمار مشغول کشت تنباکوی چساپیک (Chesapeake) و برنج کارولینا در جنوب بودند. با این حال قبل از جنگ، پنبه به عنوان یک محصول تجاری اصلی راه خود را به سمت مزارع جنوب باز کرد و از نظر اقتصادی تنباکو، برنج و شکر را تحتالشعاع قرار داد. این منطقه تا سال 1860 تقریباً دو سوم پنبه جهان را تولید می کرد.
ایلای ویتنی (Eli Whitney) در سال 1793 با اختراع ماشین پنبه پاک کنی که دانه ها را از پنبه خام جدا می کرد، باعث شکل گیری انقلابی در تولید پنبه شد. ناگهان فرآیندی که زمانی با دست انجام می شد و به نیروی کار فراوان نیاز داشت؛ به سرعت و به راحتی انجام می گرفت. صاحبان مزارع آمریکایی که به دنبال محصولی برای رقابت در بازار جهانی بودند، به پنبه روی آوردند.
پنبه به عنوان یک کالا این مزیت را داشت که به راحتی ذخیره و حمل می شد. از قبل تقاضا برای پنبه در کارخانه های نساجی صنعتی بریتانیای کبیر وجود داشت؛ در ضمن با گذشت زمان جریان ثابتی از پنبه های آمریکایی پرورش یافته توسط بردگان، نیاز کارخانه های نساجی شمال را تامین می کرد. پنبه جنوب که توسط بردگان آمریکایی برداشت و فرآوری می شد؛ به پیشرفت انقلاب صنعتی قرن نوزدهم در آمریکا و بریتانیا کمک زیادی کرد.
شاه پنبه (King Cotton)
در سال 1787، یعنی زمانیکه قانون اساسی فدرال ایالات متحده نوشته شد؛ تقریباً هیچ پنبه ای در ایالات متحده کشت نمی شد. با این حال پس از جنگ 1812، افزایش بی سابقه تولید پنبه منجر به ظهور وضعیتی گردید که به اصطلاح رونق پنبه نامیده می شد؛ به گونه ای که پنبه در اواسط قرن مذکور به محصول کلیدی اقتصاد جنوب و مهمترین کالای آمریکایی تبدیل گشت (محصولی که هدف از تولید آن بیشتر فروش بود؛ نه استفاده شخصی کشاورز). تا سال 1850 از حدود 3.2 میلیون برده در 15 ایالت برده دار آمریکا، 1.8 میلیون نفر به کشت پنبه مشغول بودند.
تا سال 1860، نیروی کار بردگان در طول سال بیش از 2 میلیارد پوند پنبه تولید می کرد. پنبه آمریکایی خیلی زود توانست دو سوم نیاز جهانی را تامین کند، و این تولید پنبه همچنان رو به افزایش بود. جیمز هاموند (James Hammond)، سیاستمدار کارولینای جنوبی در زمان جنگ داخلی با اطمینان اعلام کرد که شمال هرگز نمی تواند جنوب را تهدید کند؛ زیرا «پنبه پادشاه است».
پنبه کشت شده در جنوب، پنبه ترکیبی به نام گوسیپیوم باربادنس (Gossypium barbadense) بود (معروف به پنبه Petit Gulf). این نوع ترکیبی از سویه های مکزیکی، گرجستانی و سیامی می باشد. پنبه Petit Gulf در خاک ها و اقلیم های مختلف به خوبی رشد می کند. در نتیجه بخش اعظم تولید پنبه در دره رودخانه می سی سی پی (مزارع ایالات جدید برده دار لوئیزیانا، می سی سی پی، آرکانزاس، تنسی، کنتاکی و میسوری) و ایالت های دیگر مانند تگزاس به پنبه Petit Gulf اختصاص یافت.
وقتی ایالت های برده دار جدید به اتحادیه ملحق می شدند؛ برده داران سفید پوست لشکری از بردگان را برای پاکسازی زمین به منظور کشت و چیدن محصول پر سود پنبه، به آن مناطق می فرستادند. حتی برخی از عبارت هایی که توسط هریت بیچر استو (Harriet Beecher Stowe) در سال 1852 در رمان کلبه عمو تم (Uncle Tom’s Cabin) مورد استفاده قرار گرفته است؛ به مهاجرت اجباری بردگان از ایالات های جنوبی بالاتر به ایالت های جنوبی پایین تر در می سی سی پی برای کشت پنبه اشاره دارد.
بردگانی که با زحمت این پادشاهی پنبه ای را می ساختند؛ در وهله نخست کارشان را با پاکسازی زمین شروع می کردند. اگر چه دیدگاه جفرسونی (Jeffersonian) در مورد استقرار ایالت های جدید در ایالات متحده مستلزم آن بود که کشاورزان سفید پوست به تنهایی مزارع کوچک مستقل را اداره کنند؛ اما واقعیت به شکل کاملاً متفاوتی رقم خورد. بردگان در راستای پاکسازی زمین و حذف پوشش گیاهی برای کشت پنبه، با تبر به جان تمام جنگل های قدیمی و درختان سرو افتادند.
بردگان پس از پاکسازی زمین، با شخم زدن آن را برای کشت پنبه آماده می کردند. برای کشاورزان جاه طلب سفید پوست، گستره زمین های جدید برای تولید پنبه تقریباً نامحدود به نظر می رسید؛ به گونه ای که بسیاری از کشاورزان به سادگی از منطقه ای به منطقه دیگر می رفتند و هر 10 تا 15 سال پس از اتمام ذخایر خاک، مزارع خود را رها می کردند. دنیای آنها پر از تحرک و بی قراری بود؛ زیرا مدام به دنبال جایی دیگر برای کشت این محصول ارزشمند می گشتند. بردگان در این زمینه طلایه داران حرکت به سمت غرب آمریکا بودند.
کشت پنبه در ماه های آوریل و مارس انجام می شد؛ یعنی زمانی که بردگان بذرهای پنبه را در میان ردیف های خاکی که 3 تا 5 فوت از هم فاصله داشتند، می کاشتند. آنها طی چند ماه بعد، یعنی از آوریل تا آگوست به دقت از گیاه پنبه مراقبت می کردند. وجین ردیف های پنبه به انرژی و زمان زیادی نیاز داشت. در ماه آگوست پس از گلدهی بوته های پنبه و تبدیل گل ها به غوزه (کپسول های دانه داری که حاوی الیاف پنبه هستند)، همه بردگان مزارع اعم از مردان، زنان و کودکان با همکاری هم غوزه های پنبه را می چیدند. در تمام روزهای پنبه چینی، بردگان با آوردن گونی ها فراوان به مزارع، آنها را از پنبه پر می کردند. کار آنها بسیار پرزحمت و سخت بود؛ به علاوه همیشه یک سرپرست سفید پوست با شلاقی در دست بر کار بردگان نظارت می نمود و اگر کسی در کار خود اهمال می کرد با مجازات روبرو می شد.
کشاورزان پنبه کار براساس تعداد بردگان تحت کنترل خود، میزان پنبه ای که می توانستند را برداشت کنند، پیش بینی می کردند. به طور کلی کشاورزان انتظار داشتند یک «دست» یا یک برده خوب بر روی 10 جریب زمین کار کند و روزانه در حدود 200 پوند پنبه بچیند. یک ارباب یا ناظر، بازده کار روزانه هر برده را ارزیابی می کرد. فشار زیادی بر روی بردگان برای رسیدن به حد نصاب روزانه وجود داشت و برخی از اربابان، برده هایی که کمتر از حد نصاب کار می کردند را شلاق می زدند. پنبه 7 بار در طول رشد گیاه پنبه چیده می شد، و گیاه همچنان در پاییز و اوایل زمستان به تولید غوزه ادامه می داد. بردگان در طول فصل چیدن پنبه مجبور بودند از طلوع تا غروب آفتاب کار کنند و تنها 10 دقیقه برای صرف نهار فرصت داشتند.
بسیاری از برده داران به بردگان غذای کمی می دادند؛ زیرا صرف غذا باعث کاهش سود آنان می شد. برخی از برده داران نیز می دانستند که غذا دادن به بردگان باعث افزایش بهره وری آنها می شود؛ بنابراین مقدار غذایی که فکر می کنند باعث تضمین افزایش محصول آنها می شود را در اختیار بردگان قرار می دادند. اما روز کاری بردگان با چیدن پنبه به پایان نمی رسید؛ وقتی آنها پنبه ها را برای وزن کردن به کارگاه پنبه پاک کنی می آوردند، باید از حیوانات مراقبت می کردند و کارهای دیگر را انجام می دادند. در این زمان بیشتر برده ها از باغ ها و دام های خود نگهداری می کردند؛ آنها پس از کار در مزارع پنبه به این کار روی می آوردند تا مواد غذایی مورد نیاز خود را تامین کنند.
گاهی اوقات پنبه را قبل از پاک کردن (فرآیند جدا کردن دانه ها از الیاف پنبه) خشک می کردند. کارگران با استفاده از دستگاه های پنبه پاک کنی می توانستند دانه های پنجاه پوندی پنبه را از الیاف آن جدا کنند؛ در حالی که با دست تنها می توانستند یک پوند پنبه را پاک نمایند. کارگران پس از جدا کردن دانه ها، پنبه ها را در عدل ها فشرده می کردند. هر کدام از این عدل ها بین 400 تا 500 پوند وزن داشتند؛ این عدل ها بعد از بسته شدن در پارچه کرباس پیچیده می شدند و به رودخانه می سی سی پی فرستاده می شدند.
رودخانه می سی سی پی با رونق یافتن صنعت پنبه در جنوب، به سرعت به یک بزرگراه آبی مهم در ایالات متحده تبدیل شد. کشتی های بخار به دلیل ظرفیت عظیم حمل بار و توانایی حرکت در آبراهه های کم عمق، بخش مهمی از انقلاب حمل و نقل بودند و نقشی تعیین کننده در پادشاهی پنبه داشتند. در ضمن کشتی های بخار تمایزات طبقاتی و اجتماعی دوره پیش از جنگ را به تصویر می کشیدند. در حالی که محموله های گرانبهای پنبه روی عرشه این کشتی ها حمل می شد؛ اتاقک های داخلی کشتی به شکل زیبایی تزئین می گردید. سفید پوستان در این فضاها و در میان سالن های غذاخوری کشتی معاشرت می کردند، و بردگان سیاه پوست در خدمت آنها بودند.
سرمایه گذاران مبالغ هنگفتی را روی کشتی های بخار سرمایه گذاری می نمودند. در سال 1817 تنها 17 کشتی از رودخانه های غربی عبور می کردند؛ اما تا سال 1837 تعداد کشتی های فعال به بیش از 700 مورد رسید. بنادر جدید در سنت لوئیس، میسوری، ممفیس و مکان های دیگر توسعه پیدا کردند. تا سال 1860 حدود سیصد و پنجاه کشتی بخار در داخل و خارج نیواورلئان در حال فعالیت بودند و ارزش محموله هایی که سالیانه حمل می کردند بالغ بر 220 میلیون دلار (یعنی حدود 6.5 میلیارد دلار در سال 2014) بود که عمده آنها را پنبه تشکیل می داد.
نیواورلئان قبل از اینکه توسط ایالات متحده خریداری شود؛ تا سال 1803 به همراه باقی قلمرو لوئیزیانا بخشی از امپراطوری فرانسه بود. این شهر در نیمه اول قرن نوزدهم به دلیل رونق پنبه، ترافیک رودخانه ای متمرکز بر نیروی بخار و موقعیت استراتژیک به خاطر نزدیکی به دهانه رودخانه می سی سی پی، اهمیت بسیار زیادی پیدا کرد. کشتی های بخار به سمت پایین رودخانه حرکت می کردند و پنبه های کشت شده در مزارع کنار رودخانه در سرتاسر جنوب را به بندر نیواورلئان می بردند. در آنجا بخش عمده ای از پنبه آمریکایی به لیورپول انگلستان می رفت و در آنجا به تولید کنندگان بریتانیایی که کارخانه های پنبه در منچستر و جاهای دیگر را اداره می کردند، فروخته می شد.
این تجارت پرسود بین المللی، ثروت را برای ساکنان جدید این شهر به ارمغان آورد. نیواورلئان تا سال 1840 به تنهایی 12% از کل سرمایه بانکی کشور را در اختیار داشت و گردشگران غالباً در مورد تنوع فرهنگی بالای شهر اظهار نظر می کردند. ژوزف هولت اینگراهام (Joseph Holt Ingraham)، نویسنده آمریکایی در سال 1835 نوشت: «واقعاً نیواورلئان نماینده تمام شهرها و ملیت های دیگر بر روی کره زمین است. من هیچ شهری را سراغ ندارم که در آن تمام گونه های انسانی به این شکل دور هم جمع شده باشند». بردگان، پنبه و کشتی های بخار، این شهر را از یک شهر گوشه گیر منزوی در آمریکای شمالی قرن هجدهم به یک کلان شهر پررونق تبدیل کردند که از نظر اهمیت با نیویورک رقابت می کرد.
تجارت داخلی برده
وابستگی پنبه به جنوب با وابستگی آن به بردگانی که در برداشت پنبه مشارکت داشتند، انطباق داشت. در آن دوران علی رغم وجود شعارهایی مانند «همه انسان ها برابر آفریده شده اند»؛ نه تنها برده داری در جمهوری آمریکا پایان نیافت، بلکه اساس موفقیت اقتصادی این کشور بر پایه برده داری بنا نهاده شد. پنبه و برده داری در اقتصاد قرن نوزدهم جایگاهی مرکزی و در هم تنیده را به خود اختصاص دادند.
کنگره ایالات متحده در سال 1807، تجارت بردگان خارجی را لغو کرد (این ممنوعیت از اول ژانویه 1808 اجرایی شد). از این تاریخ به بعد واردات برده از آفریقا به ایالات متحده غیرقانونی اعلام گردید. اما قاچاق همچنان ادامه داشت؛ در ضمن پایان تجارت بین المللی برده به معنی افزایش تقاضا برای بردگان داخلی بود. اما در این زمینه آمریکایی هایی که ثروت شان به استثمار نیروی کار برده وابسته بود، شانس آوردند؛ زیرا کاهش قیمت تنباکو باعث شد که زمین داران در جنوب تولید این محصول را کاهش دهند و از زمین های خود برای کشت گندم که بسیار سودآورتر بود، استفاده کنند.
تنباکو محصولی بود که به نیروی کار فراوان نیاز داشت؛ اما گندم این چنین نبود. ناگهان کشاورزانی که سابقاً مشغول کشت تنباکو در ایالت هایی مانند ویرجینیا و مریلند بودند با نیروی کار مازادی مواجه شدند که موظف به تامین غذا، پوشاک و سرپناه آنها بودند. برخی از برده داران با آزادی بردگان خود، به این وضعیت واکنش نشان دادند؛ اکثر آنها نیز تصمیم گرفتند برده های اضافی خود را بفروشند. به همین دلیل ویرجینیا و مریلند در تجارت داخلی برده، به عبارتی تجارت برده در داخل مرزهای ایالات متحده پیشتاز شدند.
تجارت داخلی برده، فرصت های اقتصادی زیادی را برای مردان سفید پوست فراهم کرد. کسانی که بردگان خود را می فروختند به سودهای کلانی دست می یافتند؛ دلالان برده نیز به عنوان واسطه بین فروشندگان و خریداران سود هنگفتی به دست می آوردند. سایر مردان سفید پوست نیز می توانستند به عنوان صاحب خانه های ییلاقی و سایر مکان هایی که برده ها در آنها نگهداری می شدند و یا به عنوان تامین کنندگان غذا و لباس برای بردگان مهاجر، به این تجارت بپیوندند و سود خوبی به دست آورند. برده داران بین سال های 1790 تا 1859، حدود نیم میلیون برده را در ویرجینیا فروختند. بسیاری از این برده ها در اوایل این دوره به مردم ساکن مناطقی چون کنتاکی، تنسی و کارولینای شمالی و جنوبی فروخته شدند.
با این حال در دهه 1820، مردم کنتاکی و کارولینا کم کم برده های مازاد خود را فروختند. در آن زمان فروشندگان برده در مریلند حداقل 185000 برده را به فروش رساندند. برده داران کنتاکی نیز حدود 71000 برده را فروختند. بیشتر تاجران برده این بردگان را به سمت جنوب یعنی آلاباما، لوئیزیانا و می سی سی پی بردند. در آن زمان نیواورلئان قطب تجارت برده بود و بزرگترین بازار برده در ایالات متحده را در دل خود جای داده بود؛ به همین دلیل به چهارمین شهر بزرگ کشور تبدیل شد. دومین بازار بزرگ برده در شهر نچیز (Natchez) می سی سی پی قرار داشت. در ویرجینیا، مریلند، کارولینا و جاهای دیگر در جنوب، تقریباً هر روزه حراج برده ها برگزار می شد.
در حالت کلی جابجایی بردگان در جنوب یکی از بزرگترین مهاجرت های اجباری داخلی در ایالات متحده را تشکیل می دهد. در هر یک از دهه های بین 1820 تا 1860، حدود 200 هزار برده فروخته شده و نقل مکان کردند. جمعیت آمریکایی های آفریقایی تبار در سرشماری 1800 بیش از یک میلیون نفر ارزیابی شد که نزدیک به 900 هزار نفر آنها برده بودند. تا سال 1860 تعداد کل آمریکایی های آفریقایی تبار به 4.4 میلیون نفر افزایش یافت که از این تعداد 3.95 میلیون نفر از آنها در اسارت بودند. برای بسیاری از بردگان، تجارت برده داخلی تداعی بخش وحشت فروخته شدن و دوری از اعضای خانواده و دوستانشان بود.
سالومون نورثاپ یادآور بازار بردگان نیواورلئان
سالومون نورثاپ (Solomon Northup) یک مرد سیاه پوست آزاد بود که در ساراتوگا نیویورک زندگی می کرد تا اینکه در سال 1841 ربوده شده و به عنوان برده فروخته شد. او بعدها فرار کرد و کتاب 12 سال بردگی (Twelve Years a Slave) را براساس تجربیات خود نوشت. این کتاب روایت زندگی سالومون نورثاب نیویورکی است که در سال 1841 در شهر واشنگتن ربوده شد و در سال 1853 نجات یافت (این داستان پایه فیلمی است که اسکار 2013 را از آن خود کرد). در ادامه گزیده ای از توصیف نورثاب ار فروخته شدن خود در نیواورلئان به همراه برده همراهش الیزا و فرزندانش راندال و امیلی را نقل می کنیم.
” یکی از جنتلمن های پیر که می گفت یک کالسکه ران می خواهد؛ ظاهراً به من علاقه مند شده بود… همان مرد راندال را هم خرید. همراه کوچولوی من مجبور شد روی زمین بالا و پایین بپرد و شیرین کاری های دیگری انجام دهد تا وضعیت بدنی خود و چابکی اش را نشان دهد. تمام مدتی که داد و ستد در جریان بود؛ الیزا با صدای بلند گریه می کرد و دستانش را به هم فشار می داد. او به آن مرد التماس می کرد که تنها راندال را نخرد، بلکه او و امیلی را نیز به همراه او بخرد … فریمن وحشیانه با شلاقی که در دست داشت به سمت او چرخید و به او دستور داد که ساکت شود؛ در غیر این صورت او را شلاق خواهد زد. اگر الیزا در همان لحظه ساکت نمی شد، فریمن او را به حیاط می برد و صد ضربه شلاق به او می زد … اما الیزا جلوی او جمع شد و سعی کرد اشک هایش را پاک کند؛ اما همه تلاش های او بیهوده بود. او می گوید می خواست در زمان کوتاه زندگی، در کنار فرزندانش باشد. تمام اخم ها و تهدیدهای فریمن نتوانست مادر رنج دیده را کاملاً ساکت کند. “
جنوب در بازارهای آمریکا و جهان
نیمه اول قرن نوزدهم شاهد انقلاب بازار در ایالات متحده بود؛ انقلابی که در آن صنعتی سازی، تغییراتی را در تولید و مصرف کالاها به وجود آورد. برخی از جنوبی های آن زمان بر این باور بودند که اتکای منطقه شان به یک محصول نقدی و استفاده از بردگان برای تولید آن، باعث استقلال اقتصادی جنوب می شود و به همین دلیل این منطقه از تاثیرات این تغییر مصون میماند؛ اما این تصور دور از واقعیت بود. در واقع تولید پنبه باعث شد که جنوب قاطعانه تر وارد بازارهای بزرگتر آمریکا و اقیانوس اطلس (آتلانتیک) شود.
کارخانه های شمال برای تامین پنبه خام به جنوب وابسته بودند؛ پنبه ای که در نهایت تبدیل به منسوجات می شد. با این حال بازار داخلی پنبه در مقایسه با بازار آتلانتیک، بسیار کوچک و ناچیز بود. زیرا حدود 75% پنبه تولید شده در ایالات متحده در نهایت به خارج از کشور صادر می شد. صادرات پنبه در چنین حجم بالایی باعث شد ایالات متحده به رهبر بلامنازع تولید پنبه در جهان تبدیل گردد. در فاصله بین سال های 1820 تا 1860، تقریباً 80% از پنبه عرضه شده در بازارهای جهانی توسط ایالات متحده تولید می گردید. تقریباً تمام پنبه صادراتی ایالات متحده به بریتانیای کبیر فرستاده می شد و همین امر باعث تسریع روند رو به رشد صنعت نساجی بریتانیا شد و موجب گردید امپراطوری قدرتمند بریتانیا بیش از پیش به پنبه آمریکا و برده داری جنوب وابسته شود.
قدرت پنبه در بازار جهانی هر چند باعث افزایش ثروت جنوب شد؛ اما وابستگی اقتصادی آن را به سایر کشورها و سایر بخش های ایالات متحده افزایش داد. قسمت اعظم ذرت و گوشت خوکی که بردگان مصرف می کردند، از مزارع غرب می آمد. بخشی از لباس های ارزان قیمت بردگان که شامل روپوش ها و شلوارهای گشاد بود، به علاوه کفش هایی که بردگان به پا می کردند در شمال تولید می شد. در ضمن تامین اثاثیه خانه های کشاورزان و اعضای طبقه متوسط جامعه، نیز برعهده شمال بود. بسیاری از لوازم خانگی خانه های سفید پوستان مانند فرش، چراغ، ظرف غذاخوری، مبلمان، کتاب، آلات موسیقی و سایر وسایل زمینه ساز زندگی راحت سفید پوستان جنوبی در شمال یا اروپا ساخته می شدند. در ضمن کشاورزان جنوبی از بانک های شهرهای شمالی وام می گرفتند، و در تابستان ها با استفاده از وسایل حمل و نقل پیشرفته به استراحت گاههای ساراتوگای نیویورک، لیچفیلد کانکتیکات و نیوپورت رودآیلند مسافرت می کردند.